خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب آلاچیق ترس نوشته سرکار خانم نفیسه نوری را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یکی از گلدان های حیاط شکسته بود. سایه ای کنار گلدان قرار گرفت.
از ترس قفل پنجره را چک کردم تا مطمئن شوم بسته است، کمی خود را عقب کشیدم تا مرا نبیند. او با لگد گلدان دیگری را نقش زمین کرد.
تعلّل جایز نبود سریع تلفن را برداشتن که با پلیس تماس بگیرم. او هم تا وقتی ادا اطوارهایش تمام میشد و سمت خانه می آمد. پلیس هم میرسید. امّا تلفن قطع بود. فهمیدم که کار خودش است. دوباره به پنجره نگاه کردم. گویا خیال جلو آمدن نداشت. زیرا از صندلی باغبانی که مژگان برای کارهای رسیدگی به باغچه از آن استفاده میکرد را در کنار گلدان قرار داد و روی آن نشست.
سیگارش هم، همچنان روشن بود و از ماسک، معلوم بود که به من خیره نگاه میکند. خونسردی اش باعث میشد که ترس بیشتری بر وجودم بنشیند. ران های تازه حال گرفته ام به لرزه افتاد. ولی نمیدانستم چه حّسی به من کمک میکرد که بتوان با یک مانع نه چندان محکمی مثل شیشة پنجره ، روبه روی او بایستم و دوام بیاورم. اوسیگار ش را نصف به سمت پنجره پرت کرد. گل یکی ازگلدان های شکسته را از ریشه برداشت و با چاقوی ضامن داری که در قبرستان با آن بازی میکرد، برگ هایش را به طرز خشونت بادی میزد تا مرا بیشتر بترساند ولی بر خلاف هدف او، ترس من از انتظار بود، نه از اینکه میخواهد با من چه کند. اگر میخواهد من را بکشد برایم لذّت بخش تربود تا اینکه بخواهد هر شب این برنامه را تکرار کند و آرامش روحی ام را به هم بزند. نا گهان سنگ ریزه های کنار باغچه را برداشت و به شیشه پرت کرد. او میتوانست با آجر، شیشه را بشکند و من را گیر بیندازد، ولی نمیدانم چرا اینکارها را میکرد؛ قلبم تند تند میزد. کابوس او تمامی نداشت. هر چه با چشم دنبال موبایلم میگشتم پیدایش نمیکردم.. او دقایقی نگاهم کرد. چند قدم جلو آمد و بعد با خونسردی از روی دیوار پرید وبیرون رفت.
آلاچیق ترس درباره بخشی از زندگی دختر جوانی به نام صبا است که پاهایش ناتوان است و روی ولیچر می نشیند.داستان های صبا از بعد از مراسم چهلم پدرش اتفاق می افتد،داستان های عجیبی که خودش هم بخاطر اتفاق افتادنشان متعجب مانده و تمام زندگیش را پر از ترس و نگرانی کرده است و اینکه این داستان بخش زیادی از ماجراهایش بر اساس واقعیت است .ترس و تنهایی و خرافات و روحی که مدام این دختر را آزار می دهد ،باعث روایت این رمان شده است .
شخصیت اول داستان در قسمتی دیگر حضور شبانه اش را قبرستان تاریک ، بعنوان یکی از بدترین اتفاقات آن روزهایش روایت می کند :
وارد قبرستان شديم و دقايقي بعد بر سر مزار پدرم بودم. با احتياط نگاهي به اطراف انداختم. بعضي از قبرها، كنارشان چراغ وصل بود و فضاي اطرافش را كمي روشن نموده بود و تا حدي فضا را از تاريكي مطلق نجات داده بود. خوشبختانه يكي از همان چراغ ها بالاي سر سنگ قبر پدرم بود. آب دهانم را قورت دادم و سعي كردم كمتر به اطراف بنگرم تا كمتر بترسم.
چشم هايم را بستم و فقط زير لب دعا ميخواندم. اين كه تازه اولش بود. نمي دانستم تا صبح را چگونه سر كنم. براي لحظه اي خودم را لعنت كردم كه اصلاً چرا زير بار رفتم و آمدم. چهره ماهرخ جلوي ديدگانم نقش بستكه بي رحم ترين زن دنياست و عمه هم دستيارش.
دقايق، با اضطرب و طولاني و كشدار ميگذشت. لحظه اي نبود كه سرم را ثابت نگه دارم. ناخودآگاه مدام به اطراف مي چرخيد. مدام منتظر بودم كه جن ببينم و يا ارواح و مردگان از تبرها يكي يكي بيرون بيايند. نفسم بند آمده بود و اين تلقينات، عذابم را بيشتر مي كرد. دوست داشتم داد بزنم و هاي هاي گريه كنم و يا سريع فرار كنم… ولي نميدانستم به كجا؟ تا چشم كار مي كرد قبر بود و قبر. خدا خيرت بدهد عمه جان كه نامردي نكردي و مرا كجا هم آوردي! شايد هم به همين دليل بود كه روي قبرش چراغي فيتيله اي روشن بود. حواسم پي آن قبر بود كه يكهو بوي سيگار حس كردم. ولي در آن گورستان نمناك و تاريك كه پرنده اي هم پر نميزد، آ» بو از كجا مي آمد!!
سرم را با ترسي بي وصف بلند كردم. يعني آن كابوس، اينجا هم من را رها نميكرد؟ دسته عصايم را بين مشتم فشار دادم و همه ترسم به را به آن منتقل كردم. بوي سيگار هر لحظه بيشتر ميشد. طوريكه ديگر دودش را هم مي توانستم ببينم بالاخره آن سايه از پشت درخت كاجي در كنار يكي از قبرها بيرون آمد. اين بار به نسبت هميشه توانستم واضح تر ببينمش. او جن و يا شبح نبود. يك انسان بود… با نقاب پارچه اي سياه! با ديدنش، خيزان خيزان چند قدمي عقب رفتم و او هم آهسته آهسته جلو مي آمد.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
250,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.