1

از جنس شیشه

(1 customer review)
SKU: book-1401-10-2-1-176-4-5-33-23-19-22-21-4-4-5 Categories: , تاریخ انتشار: 30 مرداد 1403تعداد بازدید: 1014
قیمت محصول

60,000 تومان

In stock

جزئیات بیشتر

Weight 150 g
Dimensions 20 × 14 × 0.5 cm
قوانین استفاده

خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آماده‌سازی می‌شود.

  • دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادام‌العمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
  • بست‌ بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
  • تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
توضیحات مختصر محصول
از جنس شیشه

کتاب از جنس شیشه  نوشته سرکار خانم شمیم جمشیدی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.

ارسال کتاب تا ده روز کاری.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

در این برهوت، برزخ، بیابان یا هرچیز دیگر که بتوان زندگی را بدان تشبیه کرد، گمانم بر این بود، تنها یک از جنس شیشه وجود دارد آن هم خودم هستم که با نگاه سنگ صفتان می‌شکنم.
در بیابان گم شده بودم، بیابانی که به جای سنگلاخ ها پر از خورده شیشه بود
رد خون و شیشه خورده ها مرا به شهر رساند، به آدم ها.
آدم هایی که به هم می‌خوردند و میشکستند، در شهر خیال من همه از جنس شیشه بودند، همه.
من نویسنده نبودم اما سعی در نوشتن آنها داشتم، آنها که از جنس شیشه بودند.
آدم ها؛ همه‌ی آنها برای خودشان داستانی داشتند، باید آنها را نوشت، آنها برای خودشان کتابی هستند هرچند بی مخاطب، هرچند بی نام و نشان…
اینجا پر بود از ما، آدم هایی که سوختند در آتیش سرد این زندگی.
ذهن آشفته من نیاز به کمک داشت ، نیاز به کمک این آدم ها، این آدم هایی که فقط ادعا بودند، ادعایی پوچ، تهی از رحم، کسانی که وقتی به نفعشان نبود کر میشدند، حکایت خیلیاست.
در میانشان قدم بزنی، در شهری وهم آلود که لبخند جایز نیست،
در میانشان باشی ولی صدایت از گوششان پنهان بماند
صدای شکستن میاید، میشنوی؟! این صدای قلبشان است، قلبمان…
این خیابان ها این شلوغی، شلوغی مملو از خلوت شب هایم.
آسمان روز هایم رنگ شب داشت، به شهر خیالم خوش آمدید…
از روزهای غرق در شب من، به آسمان پناه بردم، وسیع بود و من می‌توانستم همه ی عقده هایم سرش داد بزنم، او دل نداشت، اونمیشکست.
آسمان شب من تاریک و غرق در مه بود، آسمان شهر من بویی از ستاره نبرده بود، او تنهایی را انتخاب کرده بود، من شروع کردم به درد و دل، گلایه پشت گلایه، صدایی به گوشم خورد، ابر بود که داشت بغضش را قورت میداد، بیخیال همه چیز دوباره ادامه دادم، از خودم گفتم، از خانواده، از زندگی، از عشق رفیق همدم، مورد اعتماد و همه و همه، میخواستم خودم را خالی کنم، آنقدر گفتم، آنقدر گفتم که…
میخواستم این را بدانم که آیا این حرف ها تمام شده بود یا …
آنقدر گفتم و آسمان شنید، من تمام شدم ولی حرف هایم ادامه داشت
آسمان سیاه بود، از رنگ شب کمی آنور تر…
اینجا مه آلود نبود، همه‌جا را غم فرا گرفته بود، غم…
من حرف میزدم و آسمان بغض آلود تر میشد، چشمان من دگر اشکی نداشت، من آنقدر گفتم و گفتم، که زمین خیس شد، باران می آمد، درست بود این آسمان سنگ دل بود که داشت برایم گریه میکرد.
آنقدر وجودم سنگین و غرق در درد بود که با گریه آرام نمیشدم…
روانشناس، روان مرا شناخت، کاغذ و قلم را برایم مهیا کرد، قرار بر این بود خودم را بنویسم، نوشتم.
کاغذ کاهی را در میز خیال آماده کرده بودم، ذهنم پر بود، هوای شهر خیالم گرفته بود و آلوده و جز باران اسیدی اشک، بارانی نمی امد، به راستی ما محکوم بودیم، محکوم به زنده بودن، محکوم به زندگی، کدام زندگی؟
خسته بودم مانند دونده ای که ساعت هاست بدون گرم کردن و حتی کمی استراحت دویده است، نوشتم، جوهر رو به پایان میرفت اما خیالی نیست، نوشتم آنقدر نوشتم که کاغذ کاهی پر شد، و قلم پا به فرار گذاشت.
ما حرف داشتیم نه برای گفتم، برای نوشتن حتی اگر کسی نمیخواندش، شهر خیال من پر شده بود از نوشته های نانوشته.
من واقعا نویسنده نبودم.
آنقدر نوشتم که خودم تمام شدم اما حرف هایم ادامه داشت…
چه کسی گفته است اشک را نمیتوان نوشت، درد را چطور؟
میتوان، ولی گاهی نیاز است بروی، همه چیز را رها کنی و بروی، کجا را نمیدانم حتی نمیدانم چرا ولی باید رفت، باید بروی در جایی از دنیا قایم شوی و گریه کنی، گریه کنی، بجای درد همه، بجای اشک همه، دلم میخواهد بروم، کجارا نمیدانم، شهر من غمگین است، نمیتوان در اینجا زندگی کرد باید از اینجا فرار کنم، از زندگی.
وقتی به خود می‌نگرم در میابم؛ من از خود به خود و از زندگی به زندگی پناه برده ام.
زندگی دیگر زیبا نبود.
من گریه کرده ام, برای خودم، برای شما، برای همه، حتی برای آسمان شهر سوت و کورم، برای شهر آشفته ام، برای همه چیز…
گریه کرده ام، آنقدر گریه کرده ام که خودم تمام شدم اما اشک هایم ادامه داشت…
من فریاد زدم، من نوشتم، من با چشم تر نوشتم.
من نویسنده نبودم ولی، نوشتم تا تو بخوانی…

نمایش بیشتر
دیدگاه های کاربران
دیدگاهتان را با ما درمیان بگذارید
تعداد دیدگاه : 1 امتیاز کلی : 5.0 توصیه خرید : 0 نفر
بر اساس 1 خرید
1
0
0
0
0
  1. احسان عمویی

    در تاریخ پاسخ

    درود بر شما در اولین تجربه بسیار عالی و تشبیهات نادری به کار گرفته شده
    بی صبرانه منتظر کتاب بعدی هستیم
    به امید موفقیت روزافزون

لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیش‌از‌حدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحه‌کلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفاده‌ی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمه‌‌ای خودداری کنید.

Add a review

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قیمت محصول

60,000 تومان

In stock