بادکنکی که آرامش را دوست داشت

کتاب بادکنکی که آرامش را دوست داشت نوشته جناب آقای طاها نامجو را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.

ارسال کتاب تا ده روز کاری.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

بادکنکی که آرامش را دوست داشت

کمی دورتر یک بادکنک بزرگ و خشن و شکمو در غاری زندگی می کرد. بادکنک قصه ی ما سکوت و آرامش را خیلی دوست داشت و با کمی سروصدا بسیار خشمگین می شد. . یک روز صبح که بادکنک از خواب بیدار شد، تصمیم گرفت به جنگل برود تا کمی حال و هوایش عوض شود. همین طور که قدم می زد و از سکوت جنگل لذت می برد، ناگهان کلاغی بر روی شاخه ی درختی نشست. و با قارقار خود سکوت جنگل را شکست. بادکنک عصبانی شد و رو به کلاغ کرد و گفت:« ای کلاغ بد صدا، صدایت را ببر، اگر یک بار دیگر سروصدا راه بیندازی، تو را یک لقمه ی چپت می کنم.» کلاغ خنده ای کرد و گفت:« ای بادکنک بد قواره، تو می خواهی مرا بخوری؟ من با این نوک تیزم شکم گنده ات را پاره می کنم.» کلاغ این را گفت و به طرف بادکنک حمله کرد. با نزدیک شدن کلاغ بادکنک دهان بزرگش را باز کرد و کلاغ را بلعید. رفت و رفت تا به شتری رسید. شتر، بسیار بزرگ و چاق و چله بود و پاهای پهنی داشت.

سلام دوست عزیز، موضوع قصه مربوط به بادکنک خودخواهی است که جز خودش به هیچ کس فکر نمی‌کرد و با همه کس با بدجنسی رفتار می کرد. خودش رو از همه بالاتر و جنگل رو متعلق به خودش می دونست و دیگران حق سروصدا نداشتند. بادکنک بدجنس در آخر، این خودخواهی و برتری دونستن خود از دیگران کار دستش می دهد و به عاقبت بدی دچار می شود و با یک ترفند زیرکانه ی یکی از اهالی روستا، بادکنک آسیب زیادی می بیند. همان لحظه، بادکنک افسوس این را خورد که، می خواست اما نمی توانست، یاد زمانی می افتد که می توانست اما نخواست. چرا عاقل کند کاری، که باز آرد پشیمانی، این فکر از سر بادکنک قصه ی ما گذشت.

دلیل نوشتن این قصه برای نویسنده این بود که چه خوب است قصه های قدیمی و زیبا به گوش تمام مردم ایران و ایرانی برسد و در صندوقچه ی خانه ها نماند.

اهمیت نوشتن این قصه برای نویسنده این است که قصه، قصه ی مادربزرگ هاست و قصه ی مادربزرگ ها رو تمام مردم ایرانم بشنوند و لذت ببرند.

مادربزرگ هفتادوپنج ساله، این قصه ی زیبا و چند قصه ی دیگر رو دائم برای نویسنده طوری تعریف می کرد که هر بار با شنیدنش لذت می برد. این لذت بردن انگیزه ای شد که نویسنده تصمیم گرفت این قصه رو بنویسد، چون پیام قصه به خواننده، این است که غرور و خودپسندی، هم برای خود و هم دیگران مشکلات زیادی بوجود می آورد.

در مورد نحوه خواندن کتاب برای خواننده ی عزیز پیشنهاد می کنم که قصه را با زبان شخصیت ها بخوانید و از خواندنش لذت ببرید. وقتی قصه ی.« بادکنکی که آرامش را دوست داشت» را برای کوچکترها می خوانید، برای بزرگترها هم جذاب باشد و لحظه ی شیرینی داشته باشند.

قصه ی« بادکنکی که آرامش را دوست داشت» تعریف مادربزرگ نویسنده، به همراهیه تصویرگر صفیه نامجو، مادر طاها نامجو و با حمایت پدر، محمد نامجو، نوشته شد و به چاپ رسید. و من نویسنده طاها نامجو، کودک یازده ساله، از همراهیه مادربزرگ، مادر و پدر بسیار سپاسگزاری می کنم و از تمام عزیزانی که در نشر متخصصان من را یاری کردند تا بتوانم قصه ی« بادکنکی که آرامش را دوست داشت» را به گوش مردم عزیزم برسانم، قدردانی می کنم. امیدوارم بازهم برای مردم کشور عزیزم، قصه های شنیدنی بنویسم.« با سپاس فراوان از مردم خوبم.