خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب روزگار وصل نوشته سرکار خانم حمیده عالشی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
مدتی بود دچار دلمردگی شده بودم و هیچ چیز خوشحالم نمیکرد. دنبال شادی میگشتم، اما آن را پیدا نمیکردم. خلاء عجیبی کل زندگیام را فرا گرفته بود. روزهایم پوچ و بیهدف سپری میشدند و همین باعث میشد احساس بیارزشی کنم. مثل یک ظرف چینی ترک خورده حساس و شکننده شده بودم. هر لحظه ممکن بود با کوچکترین ضربهای فرو بریزم. بیشتر از هر وقتی دوست داشتم تنها باشم. حتی به دیدن پدر و مادرم هم نمیرفتم. رابطهام با همسرم سرد شده بود؛ با پسر نوجوانم هم کنار نمیآمدم.
یک شب، بعد از جر و بحث و دعوای شدید با همسرم، علی، گریهکنان به تخت خواب رفتم. چیز تازهای نبود. ماهها بود که ما سر هر مسألهی کوچکی جر و بحث میکردیم. به نظر میرسید حرف همدیگر را نمیفهمیم. آن شب برای اولین بار از ته دل آرزو کردم، ایکاش یک منجی از غیب میرسید و به من میگفت چه کار کنم تا به آرامش برسم. خدا میداند چه مدت اشک ریختم تا خوابم برد.
در عالم خواب دختر بچهای را دیدم که وسط رودخانهی کم عمقی که دو طرف آن پر از درختان پر برگ و زیبا بود، نشسته بود و داشت گریه میکرد. آب رودخانه زلال زلال بود و سنگهای ریز و درشت کف آن دیده میشدند. صدایی در فضا شنیده میشد که تکرار میکرد: «من هستم… من هستم… من هستم…». در همین هنگام، زنی کنار دخترک ظاهر شد. صورتش آنقدر نورانی بود که چهرهاش دیده نمیشد، و تاج زیبایی پر از نگینهای کوچک و بزرگ رنگی بر سر داشت که روی موهای آراستهی مشکی و بلندش به زیبایی قرار داده شده بود؛ بلندی موهایش تا آرنجش میرسید. پیراهن سفید بلندی به تن داشت که روی دامنش پر از نگین و سنگهای سفید براق بود. پیراهنش بوی گل نرگس میداد. او دخترک را نوازش کرد و عروسکی به او داد تا آرام شود. بدن عروسک از جنس مادهای نرم و شفاف بود؛ بالا تنهاش – در واقع قسمت قفسهی سینهاش- به شکل صدفی بود که باز میشد و داخل آن یک مروارید بسیار زیبا بود. آن صدف با چند رشته نخ ابریشمی به سر عروسک وصل بود. دخترک صدف را باز کرد و با دیدن مروارید داخل آن گریهاش بند آمد و با شادی شروع به خندیدن و بازی با عروسک کرد. بعد خودش را به دست جریان آهستهی رودخانه سپرد و آرام آرام دور شد. در تمام این مدت آن صدا در فضا پیچیده بود: «من هستم… من هستم…».
با صدای زنگ هشدار موبایلم از خواب بیدار شدم. در لحظهی بیداری احساس کردم لبخند به لب دارم. ساعت 7 بود و باید صبحانه آماده میکردم تا ارسلان، پسرم و علی، همسرم را راهی مدرسه و کار کنم. با بیحوصلگی تمام به آشپزخانه رفتم و زیر کتری را روشن کردم. ظرفهای شام دیشب روی میز آشپزخانه مانده بودند و باقیماندهی غذاهای داخل آنها خشک شده بودند. ظرفها را خالی کردم و در سینک ظرفشویی گذاشتم تا خیس بخورند. میز صبحانه را چیدم. علی و ارسلان هم بیدار شدند. باهم صبحانه خوردیم، ولی کلامی حرف نزدیم. ارسلان چند لقمه با بیمیلی خورد و بعد از تشکر از من بابت صبحانه، حاضر شد و با من و پدرش خداحافظی کرد و رفت. بعد از او هم علی آماده شد، ولی بدون خداحافظی رفت.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
30,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.