خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب قفس های موازی نوشته جناب آقای مجید بادپیما را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سالوادور، مشغول خوردن آخرین جرعه از قهوهاش بود. النا از توی اتاق نشیمن بلند گفت: «من دارم میرم سر کار. یادت باشه اجاق رو خاموش کنی.»
سالوادور: «همون موقع که داشتم قهوه میریختم، خاموشش کردم. ساعت چند برمیگردی؟»
النا: «یعنی تو نمیدونی؟»
سالوادور: «آخه گفتی میخوان یه نیروی جدید استخدام کنن.»
النا: «فعلاً که فرد مناسبی رو پیدا نکردن و مثل همیشه کارم طول میکشه. تو چه کار میکنی؟»
سالوادور: «یه سر میرم باغوحش پیش خوزه.»
النا دیگر چیزی نگفت و از خانه خارج شد.
کمی بعد سالوادور بلند شد، فنجانش را شست و یک بار دیگر اجاق را چک کرد؛ سپس لباسهایش را پوشید و بهسـراغ دوچرخهاش رفت و از منزل خارج شد.
به باغوحش که رسید، مثل همیشه بیآنکه بخواهد بلیتی بگیرد از در پشت وارد شد و بهسمت محل کار خوزه رفت، اما خوزه آنجا نبود؛ پس منتظر شد، میدانست جایی همان دوروبرهاست.
او و خوزه از بچگی با هم دوست بودند و تا قبل از ازدواجش در یک محله زندگی میکردند؛ ازاینرو بعد از بازنشستگی در راهآهن زمان کافی پیدا کرد تا بیشتر خوزه را ملاقات کند. همین سرزدنها باعث شد کمکم به حیوانات علاقهمند شود و بیشتر وقتش را با آنها سپری کند. چیزی که تا قبل از بازنشستگی خیلی به آن نمیپرداخت.
خوزه مسئول قسمت حیوانات وحشی بود و کار سختی داشت؛ همیشه باید موارد ایمنی را رعایت میکرد و تا محوطهی حصار را نظافت نمیکرد، حیوانات را در اتاقکهایشان نگه میداشت. حتی یک بار درِ یکی از اتاقکها کامل بسته نشده بود و اگر دادوفریادهای سالوادور نبود، یکی از ببرها خوزه را از پشت میگرفت و تکهپاره میکرد، اما او توانست از مهلکه جان سالم به در ببرد.
از آن روز به بعد، ببر نر و بزرگ هروقت سالوادور را میدید، به پشت نردهها میآمد و با نگاهی خشمآلود به او مینگریست و شروع به غریدن میکرد؛ بهخاطر همین سالوادور همیشه به خوزه میگفت: «بالأخره یه روز این ببر بابت اینکه جونت رو نجات دادم دمار از روزگار من درمیاره.» خوزه هم بلندبلند میخندید.
مدتی گذشت. خبری از خوزه نبود. سالوادور بلند شد و شروع به قدمزدن کرد؛ از کنار حصار شیرها گذشت و به حصار ببرها رسید، تا امتدادش رفت و دوباره برگشت. چشمش به آن ببر افتاد که مثل همیشه در سایهی حصار دراز کشیده بود.
چون کسی را آن دوروبر ندید، از حرکت ایستاد و روی نیمکت چوبی پشت حصار نشست و شروع به احوالپرسیهایی کرد که عادت داشت با حیوانات بکند.
سالوادور: «آقا ببره، چطوری؟ هنوز سر اون قضیه از من دلخوری؟ بیخیال بابا! توقع نداشتی که بذارم رفیقم رو یه لقمهی چپش کنی؟»
اما ببر برخلاف همیشه، آرام بود و عکسالعملی نشان نمیداد؛ حالت عجیبی در چشمانش بود که باعث تعجب و سکوت سالوادور شد؛ مانند سگی دستآموز شده بود و نمیغرید.
همان موقع سر و کلهی خوزه پیدا شد. سالوادور از جایش بلند شد و برگشت.
خوزه: «باز داری با حیوونا حرف میزنی؟»
سالوادور: «فکر کنم این حیوون مریض شده.»
خوزه: «کی؟ این؟ فکر نکنم. تازه دیروز دامپزشک اینجا بود و سلامتش رو تأیید کرد.»
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
52,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.