خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب اشتباه یک مهاجرت نوشته سرکار خانم منیره حدیثی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
چنان بارانی میبارید که میپنداشتی سقف آسمان سوراخ شده است. صدای بوقزدن پیدرپی و ترافیک جاده، از وقوع حادثهای دلخراش حکایت داشت. نیروهای پلیس و امدادگران، مشغول کمک به آسیبدیدگان بودند. ماشینسواری با پنج سرنشینش بعد از تصادف با کامیون به ته دره سقوط کرده بودند. مردمیکه در نزدیکی محل سانحه، شاهد این ماجرا بودند، از خودروهایشان پیاده شده، وحشتزده درباره مشاهدات خویش سخن میگفتند. پلیس مردم را به آرامش فرامیخواند و میکوشید جاده را باز کند تا ترافیکِ سنگین، به جریان افتد.
یاریرسانیِ امدادگران تا طلوع آفتاب ادامه داشت. وقتی ماشین و پنج جسد را از ته دره بالا آوردند، باران تقریباً بند آمده بود. اجساد را برای شناسایی به پزشکی قانونی استان گیلان بردند.
فریبا شب حادثه ناگهان از خواب پرید، تمام وجودش را دلهرهای عجیب فراگرفته بود. آرام و قرار نداشت. به اطراف نگریست، همهجا در تاریکی فرو رفته بود. از جایش بلند شد، لامپ اتاقش را روشن کرده، به ساعت کوچک روی میزش نگاهی انداخت. چیزی به دمیدن آفتاب باقی نمانده بود. با خودش گفت، عجب کابوسی دیدم! خدا به خیر کند! به سمت آشپزخانه رفته، از یخچال، بطری آبی بیرون آورد و شروع به سرکشیدن کرد. وقتی تشنگیاش برطرف شد، به اتاقش بازگشت و در جایش دراز کشید و خوابش برد.
او فردا صبح، زودتر از همیشه از خواب بیدار شد. به آشپزخانه رفت، برای خودش چای آماده کرد، آن را در فنجانی ریخت و همراه قندان، داخل سینی مسی که از جهیزیه مادرش بود، گذاشت. به تراس خانه رفت، روی صندلی چوبیِ داخل تراس نشست و درحالیکه داشت چایش را مینوشید، از پشت پنجره به ساعت دیواری داخل پذیرایی، نگاهی انداخت. با خودش گفت: چرا دیر کرد؟! تا الان باید میرسید. در این افکار فرورفته بود که صدای زنگ تلفن، او را به خودش آورد. از جا برخاست و درحالیکه به سمت تلفن میرفت، با خودش میگفت: حتماً نزدیک است؛ زنگ زده تا برایش صبحانه آماده کنم. گوشی تلفن را برداشت و گفت: الو بفرمایید!.
صدای مرد میانسالی را شنید که پس از سلام کردن گفت: از پزشکی قانونی زنگ میزنم. صبح زود چندتا جسد را که شب قبل تصادف کردهاند، برای ما آوردهاند. ما داخل وسایلِ یکی از اجساد، شماره تماس شما را پیدا کردیم. ممنون میشوم برای شناسایی به پزشکی قانونی گیلان بیایید.
از وحشت، زانوهایش به لرزش درآمد. نمیتوانست روی پاهایش بایستد. صدایش در گلو خفه شده بود. توانایی سخنگفتن نداشت. تا خواست بپرسد چه کسی است، گوشی قطع شده بود. فقط صدای بوقبوقِ پیدرپی به گوش میرسید. با خودش گفت: حتماً اشتباهی شده. مطمئن هستم کسی قصد دارد مرا بیازارد. کمیکه به خودش آمد، بادقت به شمارۀ تماسگیرنده نگریست، شروع به تحقیق کرد و از اطلاعات تلفن، شمارۀ پزشکی قانونی را پرسید. بله؛ اظهارات آن مرد، صحّت داشت و بهراستی از پزشکیقانونی تماس گرفته بود. اشک از چشمانش جاری شد، درست مثل باران دیشب بیامان میبارید. درحالیکه داشت آماده میشد از خانه بیرون بیاید، به خودش گفت: حتماً یک نفر دیگر است، او نیست، مطمئنم. باعجله از خانه خارج شد. کنار خیابان ایستاد. به اولین ماشین مسافرکشی که مقابلش ترمز کرد، گفت: دربست! میروم پزشک قانونی. راننده به نشانۀ تأیید، بوقی زد، باسرعت سوار ماشین شد. اشک امانش را بریده بود. بیاختیار از دیدگانش سرشک فرومیبارید. روی صندلی عقب ولو شد. از کیفش چند دستمالکاغذی درآورده، شروع به پاککردن چشمانش کرد. به یاد خاطرات تلخِ آن سالِ نحس افتاد؛ میانههای تعطیلات نوروزی بود؛ زمانی که از دیدوبازدید اقوام در تهران به شمال برمیگشتند.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
90,000 تومان
Out of stock
There are no reviews yet.