خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب دیگر چیزی نفهمیدم نوشته جناب آقای ابوالفضل صوفی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
داستان این کتاب درباره سعید است. پسر نوجوانی است که روز و شب را در غم هجران برادرش به سر میبرد. سه ماه است که از برادرش خبر ندارد و این قضیه زندگی را بر او تلخ کرده تا اینکه روزی خبری از برادرش میرسد…
این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به همه علاقهمندان رمان نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب:
آشپزخانه شلوغ بود.همه خانم بودند.من تنها فرد مذکر بین آنها بودم.ستاره گوشهای داشت چای میریخت.مادرم تا من را دید گفت:
“سعید جان شما نمیخواد کمک کنی.اینجا برای پذیرایی نیروی کافی هست.”
_امّا کی میخواد برای آقایون چای تعارف کنه!؟
_به پسر داییت مرتضی گفتم؛ چایی ها رو اون میبره،تو نگران نباش.
نگاه حسرت باری به ستاره انداختم و آشپزخانه را ترک کردم.از راهروی بین هال و آشپزخانه گذشتم.میخواستم بروم سر جایم بنشینم امّا جایم را گرفته بودند.دیگر جایی برای نشستن نبود.بر خلاف هال و آشپزخانه،راهرو خلوت بود.تصمیم گرفتم در راهرو بمانم که اگر ستاره از آشپزخانه بیرون آمد از فرصت استفاده کنم و کمی با او حرف بزنم.اوّل مرتضی رد شد؛می خواست سینی چای را ببرد.بعد هم چند تا از زن های همسایه رد شدند.همه شان با تعجّب به من نگاه میکردند.نفر بعدی پدر ستاره بود.یک لحظه خشکم زد و ترسیدم،امّا بعد دیدم دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد و به خودم آمدم.به من گفت:
“سعیدجان بی زحمت یک لیوان آب برام بیار،من همین قرصها رو بخورم.
_چشم حتما شما برید بشینید من براتون آب میآرم.
به آشپزخانه رفتم و از مادرم یک لیوان آب خواستم.مادرم لیوانی به من داد و اشاره کرد که کلمن آب دارد.به سمت کلمن رفتم تا لیوان را آب کنم.ستاره داشت داخل قوری آب جوش میریخت.خیلی به او نزدیک شده بودم.سرش را پایین انداخته بود که مثلاََ حواسش به من نیست.همان طور که به پر شدن لیوان نگاه می کردم ،گفتم:
“بابات ازم خواسته براش آب ببرم.”
سرش را بالا اورد و گفت:
“با منی!؟”
می خواستم بگویم نه پس، با عمهام هستم؛امّا چون دیدم عمهام هم آنجاست،گفتم :
“آره با خودتم.”
ستاره با تعارف بسیار گفت:
“دستت درد نکنه.اگه زحمتت میشه بده به من خودم می برم.”
با خودم گفتم:
“هنوز هم با من تو _تو صحبت می کند؛چه حس خوبی!”
پیاز داغ تعارف را زیاد کردم و گفتم:
“نه بابا؛خواهش میکنم.این چه حرفیه! انجام وظیفه است.”
لبخندی زد و تشکر کرد.
لیوان پرشده بود؛امّا من نمیخواستم آنجا را ترک کنم.ناگهان صدای پدر ستاره بلند شد:
“آقا سعید این لیوان آب ما چی شد!؟”
مادرم اشاره کرد که لیوان آب را ببرم و بعد خطاب به پدر ستاره با صدای بلند گفت:
“الان سعید میآره براتون.”
و این گونه گفتگوی کوتاه بین من و ستاره به پایان رسید.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
60,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.