خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب کما نوشته سرکار خانم افسانه خلیلی راد را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
هراسان از خواب پریدم، خواب وحشتناکی دیدم. تمام تنم به عرق نشست. زبانم خشک شده و به سقف دهانم چسبیده بود، صدایم خفه شده و در گلویم جا خوش کرده بود. به سختی در جایم نشستم و چند نفس عمیق کشیدم. ضربان قلبم نامنظم به سینه میکوبید. تمرکز کردم تا خوابی را که دیده بودم، در ذهنم بررسی کنم. چشمانم را روی هم فشردم. باید بهخاطر بیاورم. آنقدر واقعی بود که وجودم را به لرزه درآورده بود. هنوز خشکی دهانم آزارم میداد. خود را به آشپزخانه رساندم و لیوانی از آبچکان برداشتم و پر از آب کردم و یکنفس سر کشیدم، کمی حالم جا آمد. انگار کسی خانه نبود، طبیعتاً پدرم در این ساعت سر کار بود و خواهرم دانشگاه کلاس داشت و مادرم هم برای خرید رفته بود بیرون.
به حیاط رفتم، آفتاب گرم همهجا را طلایی کرده بود. روی پلهها نشستم و چشمانم را بستم و سرم را به سمت خورشید بالا گرفتم. انگار یخ وجودم داشت کمکم آب میشد. تمام خوابم رو به یاد آوردم، عروسی خودم بود. تمامی میهمانان اموات از دست رفته بودند. مادربزرگها و پدربزرگها. حتی ارواح گذشته مثل آبا و اجدادم هم حضور داشتند. چهره عروس وحشتناک بود، اسکلتی زشت کنارم قدم برمیداشت و ناگهان با انگشتهای بیپوست و گوشتش اشاره کرد و با صدایی وحشتآور گفت: منزل ما آنجاست…. به جایی که اشاره کرد، نگریستم و گوری تاریک و ترسناک دیدم و از خواب پریدم.
این خواب مثل مجازات بود، گویی اشاره به چیزی در زندگیام داشت. احساس میکردم اتفاقی در حال وقوع است.
تابهحال اینچنین وحشتزده نشده بودم، گویی از جایی رعبانگیز برگشتهام. با صدای بازشدن در حیاط از جایم پریدم، مادرم بهمحض اینکه چشمش به صورتم افتاد، پرسید: مرتضی چرا خوف کردی؟
سلام کردم و به سمتش رفتم و کیسهها را از دستش گرفتم و گفتم: خوبم مادر، شما کجا بودی؟
مشکوک نگاهم کرد و گفت: یک چیزیت هست…
اشارهای به خریدها کرد و پرسید: معلوم نیست کجا بودم؟
نفسم را پفی کردم و گفتم: وسیلهها رو میگذارم آشپزخانه.
واقعاً ذهنم بهم ریخته بود، همانطور که متعجب و نگران نگاهم میکرد گفت: برو….
از پلهها بالا میرفتم که پایم به لب پلهای گیر کرد و افتادم، فوراً خودش را به من رسانید و گفت: آخر حواست کجاست؟ امروز حالت یک جور دیگهست! نکند خاک بر سرم شده و چیزی مصرف کردهای؟
باعصبانیت خریدها را دوباره به دست گرفتم و گفتم: دوباره خیالبافی نکن مادر، حالم خوب است.
وارد خانه شدم و کیسهها را در آشپزخانه بردم. چرا جرأت گفتن خوابم را نداشتم؟!
چرا میترسیدم راجبش حرف بزنم؟!
خوابی بود که گویی در واقعیت اتفاق افتاده است، هنوز هم حال وهوایش را حس میکردم.
به اتاقم رفتم و در را بستم. خود را بر روی تخت پرتاب کردم. دلم میخواست راجب خوابم برای کسی حرف میزدم، اگر به پدرم بگویم، کلی نصیحت آغاز میکند که بهخاطر فلان گناه و فلان رفتارت این خواب را دیدی.
فکری در ذهنم خطور کرد، در جایم نشستم و از کشوی میزم دفتر و قلم را برداشتم.
بدون کموکاستی خوابم را داخلش نوشتم، دفتر را بستم. یک ساعت به فکرهای باطل گذشت، نمیتوانستم افکارم را مرتب کنم.
مادرم صدایم کرد، بیحوصله جوابش را دادم. در اتاقم را گشود و گفت: بیا ناهار بخوریم.
احساس گرسنگی نمیکردم، اما به دنبالش رفتم. بوی دمپختک فضا را پر کرده بود، اشتهایم را قلقلک میداد. نشستم بر سر سفره که مادرم با نگاه مهربان صورتم را وارسی کرد و گفت:
دیشب متوجه شدم کمی زود خوابت برد.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
130,000 تومان
Only 2 left in stock
There are no reviews yet.