خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب جنگل جادویی (ماجراجویی رازآلود) نوشته سرکار خانم ستایش فرجی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
کتاب جنگل جادویی (ماجراجویی رازآلود) نوشته سرکار خانم ستایش فرجی منتشر شده در نشر متخصصان. در بخشی از این کتاب می خوانیم:
قسمت اول
جای عجیب و غریب
چشمهای آبی رنگم را باز کردم، موهای طلاییام را کنار زدم و به اطراف نگاهی انداختم، من در یک جنگل بزرگ از خواب بیدار شده بودم، جنگلی عجیب و غریب که پر از عجایب و شگفتیها بود. روی شاخههای درختان میوههایی با رنگها و شکلهای متفاوت بود که باعث میشد جنگل جادویی بهنظر برسد. ذرات نور در هوا معلق بودند. انگار وارد یک دنیای تخیلی شده بودم. از دور درخت کهنسالی را دیدم که به تمام جنگل نیروی طراوت میبخشید، حتی نیرویش به من هم منتقل میشد!
به سمت درخت رفتم، شاخهها و برگها و تنۀ رنگارنگ داشت. بعد متوجه شدم همۀ شاخهها و برگها به یک میوۀ رنگارنگ و درخشان وصل شدهاند که به آنها نیرو میدهد. از دیدن این درخت، شگفتزده شده بودم و نفسم بند آمده بود. کمی بیشتر به اطرافم نگاه کردم، دیدم که دختری روی زمین افتاده و بیهوش است، او را بیدار کردم. موهای قرمز و چشمان آبی داشت.
با تعجب به اطراف نگاه کرد و گفت: «اینجا دیگه کجاست؟ یادم نمیاد قبلاً به اینجا اومده باشم!»
گفتم: «چقدر عجیب! چون منم همین مشکلو دارم.»
کمی فکر کرد، موبایلش را در دست گرفت و به ساعت نگاه کرد.
وقتی صورت نگران او را دیدم، پرسیدم: «چی شده؟ چرا انقدر وحشت کردی؟»
با صدای لرزان گفت: «باورم نمیشه!! از آخرین باری که ساعتو دیدم، بیست ساعت میگذره!»
من هم وقتی به ساعت نگاه کردم، دوباره از تعجب نفسم بند آمد.
راست میگفت، به احتمال زیاد ما بیست ساعت بیهوش بودیم!!
چه اتفاقی برای ما افتاده است؟؟!
قسمت دوم: راهی برای نجات
قسمت دوم
راهی برای نجات
آن دختر آهی کشید و گفت: «واقعاً نمیدونم اینجا چه خبر شده.»
ما به راه افتادیم.
خودم را به او معرفی کردم: «من الیسا هستم.»
او با خوشرویی پاسخ داد: «من هم مایسا هستم.»
پس از چند دقیقه مکث، ادامه داد: «یادت میاد قبل از اینکه بیهوش بشی، چیکار میکردی؟؟»
با ناراحتی پاسخ دادم: «بهجز لحظهای که برای آخرین بار ساعتو دیدم، دیگه هیچی یادم نمیاد. تو چطور؟»
مایسا گفت: «من هیچی یادم نمیاد.»
گفتم: «هر کسی که ما رو به اینجا آورده، پیدا میکنیم. اجازه نمیدیم که هر کاری دلش میخواد انجام بده.»
سرش را به علامت تأید تکان داد.
به راهمان ادامه دادیم. وقتی به منطقۀ جدیدی از جنگل رسیدیم، مایسا گفت: «صبر کن! ما قبلاً از اینجا رد شدیم!»
راست میگفت، مطمئن بودم که اینجا را دیدهام. با ناراحتی گفتم: «تو درست میگی. بیا این بار از این طرف بریم.»
وقتی از مسیرهای دیگر رفتیم ولی دوباره به جای اول برگشتیم من با ناراحتی روی زمین دراز کشیدم و گفتم: «ما فقط داریم وقتمونو تلف میکنیم.»
او گفت: «ما باید راههای دیگه رو هم امتحان کنیم!»
من از روی زمین بلند شدم و گفتم: «ما تمام مسیرهارو امتحان کردیم. دیگه راهی برامون نمونده.» حال و هوای غمگینی بود، مایسا میخواست حس و حال مرا تغییر دهد، بهخاطر همین با خنده گفت: «چقدر عجیب!! ما بیست ساعت بیهوش بودیم ولی حالا اصلاً تشنمون نیست.»
با وحشت گفتم: «وقتی گفتی تشنمون نیست یه دفعه گلوم خشک شد!!»
مایسا با تعجب گفت: «آه آره منم!!»
این عجیب بود. چطور ممکن بود ما با هم تشنه شویم؟
او از جا برخواست و برای پیدا کردن آب به راه افتاد.
گفتم: «صبر کن! ما از این راه رفتیم و دوباره سر جای اولمون برگشتیم!»
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
۴۰,۰۰۰ تومان
In stock
مجید فرجی
در تاریخ
بسیار عالی و هیجان انگیز