خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب جانی اسوانسن نوشته الینور آپدیل و ترجمه سرکار خانم زهرا فرهادی نیا را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
فصل اول
زنگ ورزش، پاییز 1929
آقای معلم داشت لبخند میزد، اما به جانی لبخند نمیزد. از بالای سر جانی به بچههای دیگر که پشت سرش به خط توی صف ایستاده بودند، نگاه میکرد که برای پرش ارتفاع بهشان نوبت بدهد. لبخندش هم از سر مهربانی نبود. زخم روی صورت آقای مورای که از چشم تا چانهاش ادامه داشت، باعث شده بود که پوست لبش را بکشد و لبخندش را زشت کند. حتی وقتهایی هم که حالش خوب بود، باز لبخندش زشت بود، چه رسد به حالا که واقعاً داشت پوزخند میزد. آقای مورای از بقیه بچههای کلاس خواست که به کوچکترین و لاغرترین پسر کلاس بخندند؛ آن هم وقتی که جانی داشت تمام سعیاش را میکرد که با چوب بلند در دستش بدود و از مانع پرش ارتفاع بپرد.
جانی احساس کرد که شلوارک دستدومش دارد از پاهای لاغرش میافتد. میدانست که همه او را بهخاطر افتادن شلوارکش مسخره میکنند، اما تنها امیدش این بود که بتواند وانمود کند افتادن شلوارش خیلی هم بامزه است. کاملاً مشخص بود که جانی نمیتواند از مانع بپرد. بااینوجود نفسش را حبس کرد و مشتهایش را فشار داد و شروع کرد به دویدن. وقتی جانی داشت با قدمهای گشاد گشاد و کجوکولهاش میدوید، آقای مورای داد زد: «یالا آبدزدک، نشون بده چقدر بیخاصیتی.»
پسرها با داد و فریاد مسخرهاش کردند. جانی زورکی لبخند زد و خورد به مانع و افتاد. باوجود اینکه دلش میخواست گریه کند، اما از جایش برخاست و گِل سر زانوهایش را پاک کرد و با غرور، درحالیکه لبخند گلوگشادی به لب داشت، رفت ته صف ایستاد.
آقای مورای سوتزنان راه میرفت. یکلحظه ایستاد و قهقهه زد و بعد همانطور که از کنار جانی رد میشد، محکم زد تو سر جانی «به چی میخندی اسوانسن؟ این کشور به مرد احتیاج داره نه به جونوری مثل تو. جنگ همیشه هست.» غُرغُر پسرها بلند شد. منتظر بودند که دوباره آقای مورای شروع کند به تعریفکردن خاطره شجاعتهایی که در فرانسه در زمان جنگ به خرج داده است. سال 1916 (دو سال قبل از اینکه بچههای کلاس به دنیا بیایند) در جنگ، بدجوری صورتش از هم شکافته بود، ولی معلم دوباره سوتزدنش را شروع کرد و رفت سراغ پسر بعدی که توی صف بود. پسر، کاپیتان تیم فوتبال بود و بدن ورزیدهای داشت. «تیلور به اسوانسن نشون بده چطور باید بپره.»
وقتی آلبرت تیلور از مانع پرید، همه با داد و فریاد تشویقش کردند. آخرِ مسابقه هم آلبرت برنده و قهرمان کلاس شد. باوجود اینکه جانی خیلی تلاش کرد رسوایی که به بار آورده بود را یک شوخی بامزه جلوه دهد، اما بازهم کسی حاضر نشد با او حرف بزند.
آقای مورای، تیلور را مسئول تمیزکردن و جمعآوری مانعهای پرش از زمین مسابقات و گذاشتن آنها توی انباری کرد. تیلور هم سریع کار را به گردن جانی انداخت؛ «کواکی باید خودتو قَوی کنی.»
«کواکی»؛ تیلور اسمی را برای صداکردن جانی استفاده کرده بود که جانی از آن متنفر بود. «یه کمی بیشتر ورزش کنی، باعث میشه یهخورده رشد کنی.» کلید را انداخت سمت جانی و رفت پیش بقیه پسرها «کی میاد تیلهبازی؟»
بقیه پسرها از اینکه جانی مجبور است اسباب و وسایل ورزش را جمعوجور کند و خودشان میتوانند بروند قهرمانی تیلور را جشن بگیرند و به آبروریزی افتادن شلوارک جانی بخندند، خوشحال بودند.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
125,000 تومان
In stock
سارا
در تاریخ
کتاب بسیار جذاب وآموزنده ای بود.از خواندن آن لذت بردم از مترجم عزیز دوست عزیزم خانم فرهادی نیا بسیار تشکر میکنم.خسته نباشید
Sana
در تاریخ
کتاب جالبی است خیلی روان ترجمه شده بود