خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب کوله پشتی نوشته سرکار خانم فهیمه بنکدار را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
بخش اول، شروع جلسات درمانی
سیمین پیام را از واتسآپ میگیرد. نوشته شدهاست، زمان جلسات شما سهشنبهها صبح ساعت هفتونیم. سهشنبهها او را به یاد کتاب سهشنبهها با موری میاندازد. موری راهنمای میچ بود و میچ مردی که تقدیر، شانسِ ملاقاتکردن موری را به او تقدیم میکند. همان استاد دوران دانشجویاش. آنها در پایان زندگی موری فرصتی پیدا میکنند تا از زندگی، از بودن و هستی با هم حرف بزنند و حرف. سیمین با خود میگوید: ما هم میتوانیم سهشنبههای خودمان را داشتهباشیم؛ سهشنبههایی بلنداختر که دکترش درحال مرگ نیست و من در آخرین لحظههای زندگیاش لازم نیست به حال زارش نگاه کنم و درس بگیرم. چه داستانی! کسی میمیرد و به تو میگوید: زندگی کن. اما، اما واقعیت این است که من هم میرا هستم. لحظهبهلحظه به سوی مرگ در حرکت هستم. آنوقت باید معنا و ارزش زندگی را از قِبَلِ مرگ دیگری درک کنم؛ دکتری که آگاهم میکند روزی بیماری به سراغم میآید و بعد به ته خط میرسم. من برای خوشآمدگویی به بیماری در آیینه به خودم نگاه میکنم، چهرهام تغییر کرده. برایم غریبه شدهاست؛ غریبهای که تصور میکردم میشناختمش. آن آشنا با همۀ آرزوهایش کجا رفتهبود که حالا این غریبۀ زشت و لک و پیسدار بدون اجازه جای او را گرفتهاست؟ غریبهای که روزی تصویر واضحی از او داشتم. زیبا و دلنشین و مسحورکننده بود، اما حالا زشت و منفور است. با دقت بیشتری به خودم مینگرم. درست میبینم، هیچکدام از اعضا سر جایشان نیستند. یکی از چشمانم کوچکتر گشته و از قرینهبودن خارج شدهاست، زیر آنها چنان گود افتاده که انگار در یک خشکی وحشتناک بهدنبال چاهی آبدار تاجاییکه ممکن بوده، به عمق رفتهاند. نقطهای از پیشانیام فرورفتهاست و جلوی سرم قلمبههای گوشتی درآمدهاند و بدتر از همه هنگام حرفزدنم است که نیمی از لبهایم تکان نمیخورند. صورتم کج شدهاست، آه چه دردناک! چه کسی مرا در این شرایط دوست خواهد داشت؟ هیچکس. عزیزترینهایم در دلشان دعا میکنند که ای کاش زودتر بمیرم و راحت شوند. آفرین بر کسی که این جمله را گفت که زود میرسد زمانی که فرزندی آرزوی مرگ والدین خود را میکند تا آزادانه پی زندگی خودش برود. بهراستی چرا باید فرزندی داشتهباشم تا زمانی که مرگ به سراغم میآید، او رهایی را تجربه کند؟ چشیدن لذت رهاییِ او به چه دردِ من میخورد؟ آه! او هم خام است و نمیداند که روزی تمام میشود، روزی خواهد مُرد. حقیقت این است که استثنایی وجود نخواهد داشت و همه به سوی یک سرنوشت تلخِ محتوم خواهیم رفت. او را به دنیا بیاورم که با چنین مسئلۀ بزرگ و عمیقی روبهرو شود و بعد همۀ عمرش برای پسزدن این حقیقت، هزار کار بکند، هزار راه را برود، حتی آدم بکشد تا به خیال خودش بیشتر و بیشتر زنده بماند، اما باید به تو فرزند عزیزم بگویم که همه تلاشهایت بیهوده است و تو باز هم میرا خواهیبود. مرگ از راهی به سراغت میآید. دقیقاً همان راهی که تصورش را نمیکنی و میپنداری همۀ آن راهها برای دیگران است. بیماری، تصادف، سقوط، گمشدن در جنگلی و اسیر خرس شدن، گمشدن در بیابانی و به اسارت غولان درآمدن، اما عزیز دلم خبر خوشی برایت دارم، تو نباید نگران این مسائل باشی؛ چراکه من هرگز تو را به این جهان نخواهم آورد. طاقت ندارم رنجهایت را در این مهمانی تاریک ببینم. به اینجا نمیآیی و هرگز آگاه به پایان راه نخواهی شد که بهراستی آگاهشدن بد دردی است. آگاهی، تو را شبیه به کسانی میکند که سریعتر خودشان را به پایان خط میرسانند. به یادم میآید که دهساله بودم و قرار شد شب را در خانۀ مادربزرگم بگذرانیم. همه بودند. در ایوان خوابیدیم. سراسر ایوان را رختخواب پهن کرده و کنار هم ردیفی دراز کشیدهبودیم. تا نزدیک صبح، خواب به چشمانمان نمیآمد. پچپچ میکردیم و میخندیدیم. سبک و خوشحال بودیم. سحر خوابمان برد و عمیق در خواب خوش کودکیمان فرورفتیم که صدای جیغی آن را از ما گرفت. بزرگترها بهدنبال صدا، وحشتزده به کوچه دویدند و ما بهدنبال آنها. پسر جوانی را با سر خونین از خانه همسایه بیرون آوردند و میخواستند او را به بیمارستان برسانند که البته خیلی دیر شدهبود، خیلی دیر. او خودش را به درخت خانه آویزان کردهبود، شاخه، طاقت وزنش را نداشت و شکست و او به زمین خوردهبود. شقیقهاش به لب باغچه خورده و خونریزی کردهبود، زمانی او را روی زمین دیدند که وی به پایان راه رسیدهبود.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
160,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.