خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب کوچ رویا نوشته سرکار خانم مژگان مفتاحی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
درب چوبی قدیمی با سروصدا باز هم تکانی به خود میدهد تا اینبار زن و مردی جوان از آن بیرون بیایند. آنقدر هیجان دارند و بدون توجه به اطراف بلندبلند با هم بحث میکنند که میتوانم حدس بزنم برای چه گذرشان به این مکان افتاده است.
در طبقه اول این ساختمان نیمهقدیمی آجری دفتر عقد و ازدواج است و در طبقه دوم آن که مدتی است پای امیر به آن باز شده، یک دفتر مهاجرتی است. روزی که برای هماهنگی با عاقد به طبقه پایینی رفتیم، اصلاً فکرش را هم نمیکردم که روزی دیگر سروکارمان به طبقه دیگر بیفتد.
بعد از ساعتی زلزدن به درب ساختمان با خود میگویم:
کاش جلوی چندتا از مشتریان طبقه بالایی را بگیرم و بپرسم با این عجله کجا میخواهند بروند، آنجا را خوب میشناسند؟ کسی منتظر آنهاست؟ … لابد کسی منتظرشان است، اما من فکر میکنم اینکه کجا را برای زندگي انتخاب کنی، به تعداد نگاه آشنایی بستگی دارد که منتظرت هستند، تعداد قلبهایی که تو را صدا میزنند و تعداد دستهایی که وقتی دست دراز میکنی، دستت را محکم بفشارند.
باد تندی میوزد. به اجبار شیشه ماشین را بالا میکشم، نگاه از دنیا و آدمهایش میگیرم و به دفتر سالهای دور زندگیام که جلویم باز گذاشتهام، نگاهی میاندازم.
هربار آن را ورق میزنم، با خواندن تکهای از نوشتهها تمام اتفاقات روزهای قبل و بعدش را به یاد میآورم. انگار همهچیز در پس ذهنم آماده و مهیاست. فقط به تلنگری نیاز دارد تا بیرون بریزد.
تصویر آن صندلی چوبی، سماور همیشه روشن با پیاله سفالی پر از آبنباتقیچی، آن فنجان کمرباریک با لبه طلایی، نعلبکی با تصویر خانی سوار بر اسب و شمعدانیهای ردیفشده کنار پنجره خانه باصفای مادربزرگ؛ خانهای که هروقت حالمان از زمین و زمان میگرفت، سراغش را میگرفتیم. وقتی در خانهاش را به صدا درمیآوردیم، سایه خمیدهاش از پشت پنجره امیدوارمان میکرد که کسی هست …. کمی دردودل و بعد نوشیدن چای دارچین با عطر گل محمدی کافی بود که غمهایمان یادمان برود.
با ضربههایی که به شیشه ماشین میخورد، از حالوهوایم بیرون میآیم. دخترکی ژولیده با صورتی زیبا که شاید به عمد در پشت ماسکی از آلودگی و سیاهی پنهان شده، صورتش را به شیشه چسبانده است. به چهرهاش نمیخورد که ایرانی باشد. نگاه موشکافانهام را که میبیند، قیافهای مظلوم به خودش میگیرد و به آدامسهایش اشاره میکند؛ آدامس نغنایی، توتفرنگی … به یاد حرف عطیه میافتم که میگفت، دوروبر این بچهها همیشه افراد بزرگسالی هستند که دورادور مراقبند. دوروبر را نگاهی میاندازم، مردی میانسال که در یک دستش بادکنکهای رنگارنگ و در دست دیگرش لنگهای قرمز با حاشیههای راهراه سرمهای است، توجهم را جلب میکند. کولهای هم روی کولش انداخته که لابد پر از آدامسهای توتفرنگی و نعنایی است.
یکهو امیر با عجله داخل ماشین میشود و نگاهی به ساعتش میاندازد:
«ای بابا دیر شد! دوباره سهراب نق میزنه که دیر رفتیم سراغش.»
و به سرعت راه میافتد. دوباره نگاهم به دخترک میافتد که با قیافهای خسته و ناامید به سمت ماشینی دیگر میرود.
به دختربچه اشاره میکنم و میگویم:
«یعنی چی میشه که گاهی آدم برای گدایی هم باید مهاجرت کنه؟»
امیر فقط نگاهی میکند و رویش را برمیگرداند. انگار حسابی از دستم کلافه است؛ از صبح و شاید ماهها، شاید هم سالهاست.
ماجرا از وقتی آغاز شد که امیر با شور و هیجان عکسی را به همه نشان میداد؛ تصویر زنی میانسال که سفیدی موهایش را با رنگ زیتونی روشن پوشانده بود. پالتوی سفید کوتاه با یقه خز بر تن داشت و چکمههای بلند کرمرنگش تا نیمه در برف فرورفته بود، با لبخند یکوری روی لبش به قول بیبی از شهری سرد در ینگه دنیا.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
46,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.