خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب وقتی سینوزیت صدساله شد نوشته سرکار خانم مهرانگیز محمودی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
یک پالتوی خزدار پوشیدهام، دستهایم را زیر بغل گرفته و به پهلوی راست به بخاری نسبتاً داغ تکیه دادهام. با دقّت به صداهای اطرافم گوش میدهم.
همهجا ساکت است. فقط صدای بخاری میآید و بابا مروت که عصرها دیرموقع میخوابد. همین حالاست که بیدار شود و تلویزیون روشن کند. ولوم صدایش را بالا ببرد و خودش عصا زنان از خانه بیرون برود و از من بخواهد تا اخبار را گوش کنم، تا وقتی او برگشت، برایش بگویم که چه اتفاقی در دنیا افتاده است. یادم نمیآید حتی یک بار هم به حرف بابامروت گوش داده باشم! از حفظکردن مطالب اخبار خوشم نمیآید. فقط بهتر است هواشناسی حرف بزند، تا من بفهمم کی برف میزند کی باران. اگرچه بیشتر وقتها اشتباه میکند اما باز هم من ترجیح میدهم به حرف هوا شناسی گوش بدهم.
امروز چندم است؟ نمیدانم. باز هم مثل همیشه سرما خوردهام و تنبلی دست و پایم را بسته و نمیگذارد از جایم تکان بخورم. یک جایی شنیده بودم که ما چیزی به عنوان تنبلی نداریم! کجا بود؟ یادم نیست. سرم سوت میکشد. روزی را تصور میکنم که از شر سرماخوردگی خلاص شدهام. مثل اینکه هیچوقت سرما نخورده بودم. یک وقتهایی هم تمام عمر خودم را سرما خورده میبینم: «اینو ولش کن. میگم بریم تو وقتی که دانشگاه میرفتیم. مثلاً اون مرد رو یادته؟ آقای گودرزی. اسمش چی بود؟ نادر آهان. درسته نادر بود.»
به خاطرات دانشگاهم برمیگردم: «اولینبار که او را دیدم عصر یک روز یکشنبهای بود که داشتم تنهایی با عصا دنبال پلههای در خروجی دانشگاه میگشتم. بابامروت خیلی دیر کرده بود، دانشگاه هم تعطیل شده بود. من دیگر داشتم آخرین نفری میشدم که توی دانشگاه مانده. خیلی نگران بودم و میترسیدم که راه را اشتباه بروم و البته که اشتباه هم داشتم میرفتم.
پیچیده بودم دست چپ طرف ساختمان آموزش. از پشت سر البته دورتر از خودم. صدای مستقیم برو گفتن مردی را میشنیدم که به ساختمانها میخورد و برمیگشت، اما اهمیت ندادم و با نگرانی عصایم را به چپ چرخاندم. آن وقت مستقیم رفتم تا اینکه صدای تقتق عصا به ساختمانی خورد و مردی با عجله سمت من آمد و گفت: «اونجا ساختمان آموزشه. جایی میخواید برید؟»
دفعهی اولم بود بدون بابا مروت عصا میزدم. تا صدای او را شنیدم، از ترس و خجالت سر جای خودم ایستادم. نمیدانستم باید چه بگویم. البته خجالت میکشیدم که مبادا حرف نادرستی بزنم و مورد تمسخر واقع شوم.
مرد خندید و سر دیگر عصایم را به دست گرفت و پیچید سمت راست، به طرف در خروجی.
دوستانش از اینکه مشاهده میکردند یک سر عصا توی دست من و سر دیگرش توی دست دوستشان است خندهشان گرفته بود و یکیشان با صدای کمی بلند خندید.
مرد اشاره کرد و دوستش ساکت شد. البته از صدای خسخس لباسش متوجه شدم که برگشته سمت دوستانش و نفری که داشت میخندید، ساکت شد.
جلوتر که رفتیم یک لحظه گوشهایم متوجه صدای بابا مروت شد که از در میآمد تو و میگفت: «به خاتون تو اینجایی؟»
سرعت راه رفتنش را تندتر کرد و صدای عصایش توی محوطهی دانشگاه پیچید: «ممنون آقا. فراموش کردم بیایم دنبالش. همانجا بمونید تا بیام نزدیک.»
یکی از دوستانش آهسته گفت: «هی نادر! اون مرد فکر کنم با این خانم نسبتی داشته باشه.»
نادر سر انداخته بود پایین و راهش را میرفت. بابا مروت هم به ما نزدیکتر میشد. دوستش سوتی زد و گفت: «نادر! یه لحظه وایسا اون پیرمرد با توئهها. فکر کنم نسبتی با این دختر داشته باشه میگه وایسا همونجا تا بیام. بیچاره غیرتی شده بدجور.»
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
400,000 تومان
Out of stock
There are no reviews yet.