خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب وضعیت پنجاه پنجاه نوشته سرکار خانم محیا حبیبی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
سرم گیج میرفت. بوی الکل تندتر از قبل شده بود. انگار این راهرو انتهایی نداشت.
حرفهای دکتر در سرم میپیچید؛
– متأسفانه باید بگم نتایج آزمایشا و عکسا اصلاً خوب نیست.
– منظورتون چیه؟
– یه غده درست وسط مغزته و باید بگم میتونم عملت کنم، ولی پنجاه پنجاهه؛ یعنی ممکنه جواب بده، ممکنه هم نه. ولی بیا رو پنجاه درصد خوبش تمرکز کنیم. میدونی که روحیه خودتم تأثیرگذاره.
متوجه اطراف نبودم، صدایی نمیشنیدم و فقط راه میرفتم.
به خانه که رسیدم، همه ساکت بودند؛ کسی چیزی نمیگفت. به اتاقم رفتم و در را بستم. لبه تخت نشستم و مدتی همانطور به یکجا زل زدم؛ یک ساعت، دوساعت، سه ساعت، نمیدانم، اما انگار سالها گذشت.
در آخر بلند شدم و شروع کردم به جمعکردن وسایلم.
حین رانندگی، تمام حرفهای آن روز در ذهنم تکرار میشدند؛ پنجاه پنجاهه؛ ممکنه بشه، ممکنه هم نه.
پنجاه پنجاه؟ چرا الان؟ چرا حالا؟ من که ۲۴ سال بیشتر نداشتم.
تمام دیشب به بحث با مادرم گذشت. پدرم که مثل همیشه ساکت نشسته بود و با نگاه سنگینش همه حرفهایش را میگفت و مادرم هم سرم داد و فریاد میکرد که نباید در این شرایط از خانه دور شوم، اما همهی ما خوب میدانستیم که با آن جو نابسامان خانه ما، با هر بیماریای که در آن باشی، روزبهروز بدتر میشوی. بعد از تمامشدن بحث با مادرم، دعوای آن دو شروع شد. نمیدانم از کی نسبت به جروبحثهایشان بیحس شدم، باآنکه دیگر مثل بچگیهایم گریه نمیکردم، اما اضطرابش هنوز در من به وجود میآمد. اینطور شد که تصمیم گرفتم این دوماهی را که شاید دو ماه آخر عمر من بودند، در یک جای دیگر و به دور از همه بگذرانم و فکر میکنم آن دو هم این را میدانستند، پس جلویم را نگرفتند.
جادههای شهر ساحلی خلوت بود. کلیدهای خانهی قدیمی مادربزرگ با هر تکان ماشین کنار گلدان شمعدانی روی صندلی جلو صدا میداد. چرا آن خانه؟
چون نمیتوانستم نگاه دلسوزانه بقیه را تحمل کنم، پس با خودم فکر کردم شاید بهترین جا برای آرامش ذهن یا فرار از بقیه یا حتی فرار از خودم همان خانه باشد.
شاید با بهیادآوردن خاطرات زمان کودکیام در آنجا آرامش بیشتری میگرفتم و میتوانستم این همه بیقراری را از خودم دور کنم. علاوه بر آن همیشه دوست داشتم یک خانه نزدیک دریا داشته باشم.
با هر خیابانی که پشت سر میگذاشتم، اشتیاقم برای رسیدن به خانه مادربزرگ بیشتر و بیشتر میشد؛ درست مثل زمانی که بچه بودم.
به میدان نزدیک خانه رسیدم، جادهی سمت چپ منتهی به دریا، اولین کوچهی سمت راست. همان در مشکی بزرگ با دیوارهای گچی که الان بیشتر گچهایش ریخته بود.
دروازه را باز و ماشین را در پارکینگ بزرگ زیر خانه پارک کردم و پیاده شدم در همان لحظه وانتبار هم رسید و عقبعقب داخل حیاط آمد.
دو طرف حیاط دو باغچهی بزرگ قرار داشت که درختهای کهنسال درون آنها بعد از این همه سال، کاشیهای کف حیاط را با برگهای خود پوشانده بودند.
درخت نخل باغچه بزرگتر و تنومندتر از قبل شده بود.
وقتی دیدم در عقب وانت را باز میکنند، سریع از راهپلهی گوشهی حیاط بالا رفتم تا به ایوان برسم. در چوبی بزرگ ورودی با آن شیشههای رنگی هنوز هم باشکوه به نظر میرسید. قفل را که فقط یکی از کلیدها به آن میخورد، باز کردم و وارد شدم. فضا بوی نم میداد. این بو را دوست داشتم. هنوز یکسری از وسایل قدیمی مادربزرگ آنجا بود؛ مبلهای چوبی سالن و قاب عکس کوبلندوزیشده طرح گل درست روبهروی در ورودی.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
150,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.