خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب آسمان همهجا یک رنگ نیست نوشته جناب آقای سینا راستین را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دستهی کرکسها
عادت داشت چشم در چشم خورشید بدوزد. برایش درد لذتبخشی بود که باعث میشد دیگر دردهایش را فراموش کند. آن بالاها، عقابی را دید که داشت دایرهی زردرنگ خورشید را از وسط به دو نیم تقسیم میکرد. نگاهش را از خورشید گرفت و چشم به راه سنگلاخی روبهرویش دوخت. پوزخندی زد. از سرش گذشته بود. عقاب شبیه ستارخان است. مردی که ستایشش میکرد. زیر لب با خود گفت: بزرگمرد همه جا مشغول دلبری است.
جوان رشید، هادی نامی اسبش را به کنار اسب او کشید و گفت: سالار، داریم میرسیم.
سالار سری به نشانهی تأیید تکان داد. هادی از سرعت اسبش کاست تا به سر جایش در عقب اسب سالار باز گردد. گروه ۷۰ نفرهی اسب سوار بدون توقف مسیر سنگلاخی را میپیمودند.
مسیرشان درهای بود که رشتهکوههای اطرافش، دشت بزرگ احاطهکنندهی کوهها را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میکرد. سالار با دقت تختهسنگهای بزرگ دامنهی کوه را میپایید. میدانست برای کمینکردن مناسبند. اگر مأموران حکومتی در پشت سنگها کمین میکردند، گروه کوچک آنها شانس کمی برای به سلامت گذشتن از آنجا داشت. خصوصاً که قسمت قابلتوجهی از افراد گروه، جنگجویانی تازهکار بودند و اولین بار بود که سنگینی تفنگ برنو را بر دوششان احساس میکردند. جوانهایی که تازه پشت لبهایشان سبز شده بود و تنها تصورشان از جنگ، سرودههای آزادیخواهانهای بود که رزمندگان بازنشسته در چایخانهها بلندبلند میخواندند تا یادآوری از دوران جنگاوریشان باشد. همین سرودهها بود که گرمای لذتبخش امید را در دل جوانترهای جمع کاشته بود تا آنان سراسیمه به خانهی ستارخان بروند و از او بخواهند جنبششان را رهبری کند.
شیب دره داشت تندتر میشد. سالار سالها قبل به این قسمت از دره لقب ضیافتگاه داده بود. دهها بار در همینجا، کاروانهای قند و پارچهای را که از تهران به سمت تبریز میرفتند، غارت کرده بود. آن بالا، تختهسنگ آشنایی را دید که معمولاً از پشت آن دستهاش را رهبری میکرد. خندق باریکی که خودش پشت آن کنده بود، نمیگذاشت دستۀشان از پایین دره دیده شود و برتری استراتژیکی برای پیروزی به آنها میداد. حالا انگار خود سالار و دستهاش داشتند نقش سفرهی آن ضیافتگاه را بازی میکردند. شوخی تلخی بود.
سالار از راهزنان بزرگ آن منطقه بود. مردم آن حوالی به دستهاش «قوزغون لاری دستهسی» میگفتند. قوزغون لاری دستهسی به ترکی معنای دستهی کرکسها را میداد.
درست چند متر جلوتر جایی بود که وقتی اولین سوار کاروان به آن میرسید، تمام کاروان در تیررس دستهی راهزنان قرار میگرفت و دستور حمله صادر میشد. در کسری از ثانیه سکوت دره با سمفونی هجوم کرکسها درهم میشکست. معمولاً طولی نمیکشید که دره پر شود از صدای قهقهههای پیروزمندانهی کرکسها و ضجههای افراد کاروان که مال و جانشان را در حمله باخته بودند.
بابت اعمال گذشتهاش به خود دشنام داد. سعی میکرد افکار منفیاش را از سرش بیرون کند، ولی نمیتوانست. احساس میکرد پیر کرکسی شده که دیگر نای پرواز ندارد. ناامید و خسته بر زمین داغ چنبره زده و خورشید سوزان را نگاه میکند که ارامارام و بدون توقف، آب بدنش را میکشید و تشنه و تشنهترش میکند. بالای سرش همنوعانش در پروازند. دایرهای از دوستان قدیمیاش که هر لحظه به او نزدیکتر میشوند و دایرهی پروازشان را تنگتر میکنند و او نمیتواند تشخیص دهد که برای سوگواری رفیق دیرینۀشان جمع شدهاند یا گرسنگی، خاطرات رفاقتشان را از سرشان پاک کرده و او را به چشم غذای بعدازظهرشان میبینند. بهیقین تراژدیکترین مرگ، مرگ کرکسهاست.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
140,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.