خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب هور نوشته سرکار خانم هستی بیات را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
دربخشی از کتاب میخوانیم:
هور، آن روح زیرک و اسرارآمیز در پیکر دختری نحیف و لبخند محو او در سیاهی و سرخی غروب در آن سرزمین سحرانگیز، تمام مرا از اختر و باختر ربود و در کنار هم گذاشت. هور همان قطعهی شکستهی قلبم، از سالهای دور با من ماند و با هر دم بالا و پایینشدن سینهام، آن را شکافت؛ بهطوریکه هر لحظه حسرتش میگمارد تا به روزهای پیش برگردم و به آن موجود عجیب و غریبی که از خود ساخته بودم، بگویم که بیشتر پاسدار آن روح اسرارآمیز و لبخند ایرانیاش باشد.
هنوز هم هنگام عبور از کوچههای خیالم در روزی بهاری که به سمت پادگان میرفتم، خود را پر از اشک مییابم که از آنچه در انتظار من بود، بیخبر بودم و مانند هر روز، سرد و بیهیچ جوهرهای به راه خود ادامه میدادم.
لبهی پرآفتاب، بهتازگی روی پادگان مهرگان افتاده بود. گنجشکها نیز آواز بریدهبریدهی خود را پیوسته فرا میگرفتند. هنگام رزم و ورز بود. زمانی که از گشت شبانگاهی برمیگشتم، مدت درازی بود که نخوابیده بودم، اما باز هم آمادهی آموزش به سربازان تنومند و تازهنفس هخامنشی بودم. تا به پادگان رسیدم، سمت خُم آب رفتم و صورتم را شستم. چهرهی خود را در آن گوارای بیرنگ میدیدم. بینی بزرگ و نوکتیز، چشمهایی به رنگ قهوهای روشن، لبهای چاکدار، موی نرم و افشان و ریشهایی که نمیگذاشتم زیاد بلند شوند.
من، هورام، پسر یوحنا و فرزند آرسن از بابل، پس از به دنیا آمدن در بهار و تماشای هفده بهار دیگر، در پی گشایش سرزمین پیشینم، سرزمین یهودیان، به دست ارتش پادشاه بزرگ، کوروش، همراه آنان به ایران آمدم. برخلاف آنچه میپنداشتم، به سبب جثهای تنومند، سینهای فراخ، مهارت در رزم و نبرد و چیزی که من آن را «سخاوت دلیرانهی پادشاه» میدانستم، به خدمت در پوشش زرین سربازهای ارتش هخامنشی درآمدم. پس از گذشت هشت بهار نیز در زمرهی بهترین مبارزان گارد قرار گرفتم تا به آمرتکا (هنگ جاوید) بپیوندم. افسوس که در همهی این مدت، مرا تضاد بین پوچی درونم و آکندگی پیرامونم از رنگ و سرور، به بازی گرفته بود و از من پیکری سرد و سخت بر بوم جهان میکشید. آنچنان که خود را بیشتر از آن کوه و صخره میدانستم، اما بهجای آن، موظف به حضور در هگمتانه شدم تا بهعنوان هزارپاتیش خدمتم را آغاز کنم.
تنها چیزی که از بابل، همراه خود آوردم، آکیناکس سادهای بود که از نقرهگری بابلی، پیش از آنکه به ارتش بابل بپیوندم، گرفته بودم.
سربازان در جایگاه خود، مانند درختانی تنومند و پرغرور ایستاده و در انتظار دستور من برای آغاز ورز بودند. در همان زمان، «بوبار» (دستیارم) پیش من آمد و گفت، فرستادهای از دربار پادشاه آمده و روبهروی سرایم مرا فراخوانده است. فرستاده زیر پرچم سرخ هخامنشی که عقاب زردروی آن، بالهای خود را باز کرده و با تکان پرچم، در آسمان پرواز میکرد، ایستاده بود، اما چیزی که بیشتر توجه من را جلب نمود، مهربانویی بود که در لباس ارغوانیش با چینهای موازی و افقی روی دامن (که البته لباس من هم کماکان شبیه همان بود، فقط با دامنی کوتاهتر)، موهای فر بافتهشده و تیانی پرزرقوبرق، روبهرویم ایستاده بود.
پیش از این تنها یکبار زنی را در پادگان نظامی دیده بودم که بسیار قویهیکل و تنومند بود. تبعیدیهای بابل را که پس از تصرف آن بهسوی سرزمینشان برمیگشتند، همراهی میکرد. اکنون این دختر موشکافانه مرا تماشا میکرد و واکنشهایم را نسبت به حضورش میپایید.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
110,000 تومان
Only 2 left in stock
There are no reviews yet.