خرید محصول توسط کلیه کارت های شتاب امکان پذیر است و بلافاصله پس از خرید: برای محصولات دانلودی،لینک دانلود محصول در اختیار شما قرار خواهد گرفت و هر گونه فروش در سایت های دیگر قابل پیگیری خواهد بود. برای کتاب های فیزیکی، بعد از ثبت جهت ارسال آمادهسازی میشود.
- دسترسی به محصولات دانلودی به صورت مادامالعمر (طرح جلد، موکاپ، قالب صفحه آرایی، کاغذ دیواری)
- بست بندی با پکیج ضد آب برای ارسال کتاب های خریداری شده
- تمامی کتاب های نشر متخصصان به صورت فیزیکی هستند.
کتاب پیاده ی سیاه نوشته جناب آقای امید رستم خانی را به صورت قانونی از سایت متخصصان خریداری کنید.
ارسال کتاب تا ده روز کاری.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
شطرنج برای خیلیها فقط یک بازی و سرگرمیه و بیشتر آدمها حتی در طول عمرشون یک بار هم یک صفحه شطرنج رو از نزدیک نمیبینند و هیچوقت یادش نمیگیرند، ولی شطرنج برای آرمان همهی زندگیش بود. هیچوقت نفهمیدم شطرنج رو از کجا یاد گرفته بود. یه بار ازش پرسیدم و جوابی که گرفتم اینقدر عجیب و درعینحال قاطع بود که واقعاً باورش کردم و هنوز هم باورم همینه. گفت: «یه روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم که شطرنج بلدم!» این حرف رو جوری با قاطعیت گفت که با تمام عجیببودنش باور کردم و جوری برخورد کردم که انگار گفته توی 7 سالگی رفتم کلاس آموزش شطرنج!
اولین بار آرمان رو در پارک دیدم. همیشه صبحها میرفتم پیادهروی و اغلب هم از اون پارک رد میشدم، ولی اولین بار بود که آرمان رو اونجا میدیدم. دور یکی از میزهای سنگی پارک که روش صفحهی شطرنج بود چند نفر جمع شده بودند و دست زیر چانه داشتند نگاه میکردند. من هم که همیشه شطرنج جذبم میکنه، رفتم جلو و جایی که آرمان روبهروی من نشسته بود مشغول تماشا شدم. آرمان با یک آقای میانسال بازی میکرد. آرمان اون موقع 19 سالش بود؛ البته این رو بعدها فهمیدم. با مهرهی سیاهبازی میکرد و با دستهای پینهبسته و زخمی که بعضی زخمهاش خوب شده، ولی جاش مونده بود و بعضی زخمها هنوز تازه بود، جوری مهرهها رو حرکت میداد که انگار داره نتهای یک قطعه موسیقی رو با پیانو مینوازه. لباسهای تقریباً کهنه که مشخص بود با نهایت دقت نگهداری شده تا آسیبی بهش نرسه و چهرهای آرام و درعینحال مصمم داشت. فکر میکنم حرکت دوازدهم یا سیزدهم بود که آرمان حریفشو کیشومات کرد و بازی تموم شد. پول شرطی که بسته بود رو گرفت و بدون هیچ حرفی بلند شد و رفت.
نمیدونم چرا، ولی تو همون نگاه اول چیزی تو چشمهای آرمان دیدم که واقعاً تعریف خاصی براش ندارم، فقط میدونم من رو جذب خودش کرد.
روزهای بعد هم که از اون پارک رد میشدم، مشغول بازی میدیدمش و هربار هم برنده بود و بدون هیچ صحبتی پولش رو میگرفت و میرفت. حریفاش و کسانی که اونجا بودند هم نمیشناختنش و فقط میگفتند هرروز میاد اینجا بازی میکنه و تا حالا هم همه رو شکست داده؛ حتی اسمش رو هم نمیدونستند. یک بار سعی کردم بهش نزدیک بشم و باهاش صحبت کنم، ولی سریع دور شد و رفت.
بالأخره یک روز تصمیم گرفتم بیفتم دنبالش و هرجور شده سر از کارش دربیارم، ولی اینقدر دقت و توجهش زیاد بود که تو همون چند قدم اول فهمید دنبالشم و یهجوری گموگور شد که انگار اصلاً وجود نداشته. یک هفتهی بعدش دیگه ندیدمش. دیگه پارک نمیاومد. فکر کنم بهخاطر کاری بود که من کردم. انگار احساس خطر کرده بود، تا اینکه یک روز دوباره تو همون پارک مشغول بازی دیدمش. رفتم کنارش و گفتم: «من نمیخوام اذیتت کنم؛ فقط میخوام باهات صحبت کنم. من مربی شطرنج هستم و واقعاً از بازیت خوشم اومده. اگه دوست داشتی باهام صحبت کنی، من روی اون نیمکت روبهرو نشستم.» رفتم و روی نیمکت منتظر نشستم. مطمئن نبودم که بیاد، اصلاً مطمئن نبودم که حرفامو شنیده باشه؛ چون هیچ عکسالعملی به حرفام نشون نداد.
قبل از اینکه بخوام ادامهی داستان رو بگم، بهتره خودم رو معرفی کنم: اسم من امین است. یک سالن شطرنج دارم که مسابقات و کلاسهای آموزش شطرنج در اونجا برگزار میشه.
لطفا پیش از ارسال نظر، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید: فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید. بهتر است از فضای خالی (Space) بیشازحدِ معمول، شکلک یا ایموجی استفاده نکنید و از کشیدن حروف یا کلمات با صفحهکلید بپرهیزید. نظرات خود را براساس تجربه و استفادهی عملی و با دقت به نکات فنی ارسال کنید؛ بدون تعصب به محصول خاص، مزایا و معایب را بازگو کنید و بهتر است از ارسال نظرات چندکلمهای خودداری کنید.
130,000 تومان
In stock
There are no reviews yet.